روزای سخت بدون بابا جون
شکلاتای مامان دیروز باباجون برای یه سفر کاری راهی بوشهر شد و ما رو برای چند روز تنها گذاشت ساعت ها و ثانیه ها خیلی دیر میگذره و هر لحظه دلتنگ تر میشیم زندگی بدون بابا خیلی سخته و شما کوچولوهای ناز من خیلی کم طاقت شدید و هی از من سراغ بابا جون میگیرید و من شما رو یاد سفارشاتتون به بابا میندازم و میگم بابا کلی باید تو شهر بچرخه تا چیزایی رو که سفارش دادین براتون پیدا کنه و شما آروم میگیرین اما من .... مسعود جان زود برگرد دیگه طاقت دوریت رو ندارم حتی برای چند لحظه تو تنها تکیه گاه منی و من بدون تو ....... عاشششششششششششششششششقتم همنفسم
نویسنده :
مامان
17:24